یه کلمه هست که این روزا خیلی ازش استفاده میشه ...
نسبت به من در مورد آپ کردن وبلاگ...
نسبت به افشار در مورد دویدن!
و خیلیا که من دیگه نمیگم! کسایی که نمیشناسن حوصلشون سر میره...
همه میان میگن چرا آپ نمیکنی...( لطف دارن)
نمیدونستم چی بنویسم! شروع کردم و همینجوری چرت ها دارن میان تا بشن "چرت نوشته"...
روزای خوبی دارم الان... شاید بهتریناشه...
وقتی چند نفری هستن که واقعا دوستم دارن(و برعکس)، خیلی احساس خوبی دارم...
فرزانگانیا منو کچل کردن... چه وبلاگی و چه اس ام اسی!
آزمون جامع هم که ما اول شدیم و فرزانگان دوم! (همینجا اعلام کنم که 60% تقلب زدم!)
خبر فوری که هم اینک به دستم رسید: سجاد آنلاین شد!
کثافت...( همه میدونن که از جمله قبلی جا مونده بود! :دی)
دلم میخواد چترم رو ببندم و زیر بارون برم( رجوع شود به دو پست قبل)... ولی چه فایده...
تازه دارم میشناسم... البته شهریار رو میشناختم...
مرسی محمد حسینی...
پارازیر:
I: آخراش دیگه داشت مبهم میشد؛ تمومش کردم...
II: حتی پنج دقیقش هم واسم ارزش داره...
III: بعضیا که دارن میسوزن، بیشتر بسوزن...
IV: به جای دوست پسر رفته مرغ گرفته! زحمت یه جراحی پلاستیک رو هم باید بکشه!!!